دلهره های یک نویسنده
و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آنها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم
زنده یاد حسین پناهی
حسین جان من که تا اومدم چایی مو به خدا برسونم طعم خون گرفت.
خودت که میدونی، خون نجسه و خدا پاک...
حالا من با دو استکان چای سرد و یه عالمه حرف نگفته چه کنم؟
...
نظرات شما عزیزان:
mamnun babaTe commentetun
webe zibai darin
.gif)
با2 استکان چای سرد و حرفات پیش خدا برو. گرم میشی.
استاد ادبیاتمون همیشه آخر کلاس میگفت:"خدایتان را به شما میسپارم"
ازش پرسیدم استاد این جمله رو برعکس نمیگید؟
گفت:هرکدوم از ما یه تصور یا یه توصیفی از خدای واحد داریم.واسه همین هرکسی واسه خودش خدایی داره.
ازش پرسیدم استاد این جمله رو برعکس نمیگید؟
گفت:هرکدوم از ما یه تصور یا یه توصیفی از خدای واحد داریم.واسه همین هرکسی واسه خودش خدایی داره.
ارسال شده توسط آ.آ در ساعت 3:25