تنهایی
دلهره های یک نویسنده

گاهی وقتا مث بچه ها میشم!دلم میخواد بهونه بگیرم. اما بلد نیستم.

از بچگی زندگی بم یاد داد، شکایت نکن اگه چیز بهتری میخوای بجنگ. اما بم یاد نداد گاهی از سر خستگیه همین جنگم که شده یه کم ناله کن.بذا یه کم سبک شی.

ولی خوب یاد گرفتم چطور بریزم تو خودم اونقد که گاهی احساس می کنم اضافه وزن پیدا کردم. کاش حداقل گریه کردن و بم یاد میداد.

این روزا بد جوری هوای یه آغوش بی منتو دارم. کاش یکی پیدا میشد که قبل از اینکه بغلش کنی بغلت کنه.

کسی که میاد بغلت از سر تنهای اومده سراغت. اما کسی که بغلت میکنه اومده که تنهائیات و پر کنه.

اما انگار پیدا نمیشه.

دور ریختنیارو دور ریختم و این روزا انگار همه چی دور ریختنی شده.

فک کنم این حرفام فقط یه معنی داشت.

تنهائی.

این روزا تنهائی هم تنها شده.



نظرات شما عزیزان:

س.م
ساعت19:00---26 خرداد 1391
امیدوارم دلتنگی های دنیا تورا از ما نگیرد.
خدایت را به تو میسپارم


س.م
ساعت11:54---6 خرداد 1391
me too

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوع مطلب : <-PostCategory->
ارسال شده توسط آ.آ در ساعت 1:12 |