امروز تو یکی از این اماکن شلوغ بودم، که معمولا وقتی تو جایی از رمانم به مشکل بر میخورم سرمو کج میکنم طرفشون و بیخودی لای مردم میچرخمو بشون دقیق میشم که ببینم دنبال چی ان.
که یه نفر اومد طرفم گفت:
شما فلانی نیستی؟
گفتم بله در خدمتم.
هنوز ار دهنم بیرون نیومده بود تائیدیم که نه گذاشت نه برداشت گفت:
تو خجالت نمیکشی؟
گفتم جانم؟؟؟
گفت:بابت اون چرندیاتی که فلان جا نوشتی؟ به خودم توهین شد به زنم توهین شد خودم خجالت کشیدم؛تو شرم نکردی از نوشتن اون چرتیات؟؟
ایشون داشتن اشاره می کردن به::: تو یه رمانی یکی از کارکترام که از قضا قهرمان داستانم بود. از یه بی عدالتی کفری میشه و شروع میکنه به فحاشی کردن به خودش،زنش، مردم جامعه، و با عرض معذرت خواننده کتاب.چون من همه رو مقصر میدونستم.
گفتم: هیتلر رو میشناسین؟
گفت:آره
گفتم صدامو میشناسین؟
گفت: آره
گفتم لابد میدونین چقد به خاطر افکارشون جنایت و کثافت به پا شد؟
گفت: آره
گفتم هیچ پیش اومده برین یخه خدا رو بگیرین که چرا اینا رو آفرید؟
گفت: نه خب!
گفتم: خب منم یه نویسنده ام. و نویسندگی کردن هم شبیه خدایی کردنه. تو آدمهایی رو خلق می کنی اما دیگه این دست خودشونه که خوب باشن یا بد. متنای که من نوشتم از کتابام بوده که من به هیچ وجه حتی در مقابل فحشای که تو متن هست مسئولیتی ندارم، اون حرفا مال کارکترای منه و اونا شخصیت خودشونو دارن به منم ربطی نداره. به من چه که فلان کارکترم تند و فحاشه؟ من فقط خلقش کردم. به خدا چه که آدم خلق کرده ولی الان داره کثافت کاری میکنه؟ اونم فقط خلق کرده. تو نمیری یخه خدا رو بگیری و بگی خدایا امروز فلانی اومد و هر چی فحش از دهنش بیرون اومد بم گفت. آخه تو خجالت نمی کشی اینو آفریدی؟
بعد میدونی چی گفت؟
گفت: ببخشید ها، یه وقت ناراحت نشین فقط نقد کردم کارتون رو.
خب دیگه اینم یه جور نقد کوحه بازاریه که بیشتر به رمانای سورئال شبیه. نزدیک بود به جای دریافت جایزه متفاوت رمان سال از جایزه ادبی واو به خاطر رمان پست مدرن عجیب غریبم. یه کف گرگی درست حسابی از یه منتقد خیابونی دریافت کنم.
میخوام بگم این روزا هیچ چی و هیچ جا امن نیست. حتی وقتی تو خیابون داری راه میری باید ماتحتتو بپای که ناغافل یکی نقدی سنگین بهش وارد نکنه.
زندگی کمین گاه وحشیترین درنده هائیه که بهشون میگن آدم.
نظرات شما عزیزان:
ببين چقد سوخته كه يادش نرفته
ارسال شده توسط آ.آ در ساعت 18:31